یاد بود یک روستایی اهل اسپانیا
پاکو را خود کشيش می يان (Millán( در همين کليسا غسل تعميد داده
و بر گهوارهء او دعای خير خوانده بود .بعد ها که پاکو بزرگتر شد ٬کشيش
می يان بود که مراسم عروسی او را در همين کليسا برگزار کرد .و هم او
بود ٬بی آنکه خودش بخواهد ٬پاکو را لو داد و او را تيرباران کردند .خود
کشيش در صحنهء اعدام و در واپسين لحظه های زندگی٬ بالای سر پاکو
حاضر بود و آخرين وصيّت های او را شنيد .
حالا که يک سال از اعدام پاکو می گذرد٬ کشيش می يان٬ پشيمان
از کردهء خود٬ در دفتر کليسا چشم به راه آمدن روستاييان نشسته است تا
بيايند و او مراسمی برای آمرزش روان پاکو برگزار کند .
حوادث داستان که با الهام از رويدادهای واقعی تاريخی نوشته شده
است٬ به سال ۱۹۳۱ و زمان تغيير رژيم اسپانيا از سلطنت به جمهوری بر
می گردد .سالی که آلفونسوی سيزدهم (نیای پادشاه کنونی) از اسپانيا
فراری شود