در این زمانه، به هر بهانه نه تو بمانی، نه من بمانم
در این زمانه، به هر بهانه،
نه تو بمانی، نه من بمانم.
نصیب دل را ز دار دنیا،
نه تو ستانی، نه من ستانم.
چو ماهواره به آسمان ها،
کنیم پرواز به سرعت نور،
ته زمین را پس فلک را،
نه تو بدانی، نه من بدانم.
چه زود راندیم، که زود ماندیم،
به جان خسته، دگر به تندی،
به دشت قسمت، سـَمـَنـْد نوبخت،
نه تو برانی، نه من برانم.
فریب دنیا، گرام دل ها،
بتاخت بر ما، چو سیل کوه ها،
گلیم خود را کشیدن از آب،
نه تو توانی، نه من توانم.
بسا دویدیم، به یاد رویی،
بسا فتادیم، به خاک کویی،
کنون به سویی، به جست و جویی،
نه تو روانی، نه من روانم.
به گوش جانان ترانه خواندیم،
ز بوسه بر لب، نشانه ماندیم،
چه شد؟؛ چه آمد؟؛ که از مُصیبَت،
نه تو بخوانی، نه من بخوانم؟!