نعمت مَتَرْسَک بودن
ترجمه ی: رسول پدرام
اثر جبران خلیل جبران (شاعر، نقاش و نویسنده ی لبنانی).
در روزگار دانشجویی ام در دانشگاه تهران، ترجمه فارسی گلچینی از اشعار او را خوانده ام. نام مترجم را فراموش کرده ام ولی می دانم که از انتشارات «کتابفروشی معرفت» در ابتدای خیابان لاله زار بود. باید این فراموشی را به بزرگواری خودتان ببخشید، چون هر چه باشد، گذشت روزگار است و پیری. همان «پیری» که مرحوم پروفسور هشترودی در وصف آن گفته است: «پیری فراز آید و فرّ تو بشکند / پایان پذیرد این همه بود و نَمود ها».
روزی به مَتَرْسَکی گفتم: «از این همه سر پا ایستادن، بی کس و بی کار، و در این بیابان دور افتاده ی بَرَهوت بایستی حوصله ات سر رفته باشد».
پاسخ داد و گفت: «مَتَرْسَک بودن و ایجاد ترس و وحشت کردن، چنان نعمتی است که هرگز خستگی ندارد».
لَختی به فکر فرو رفتم، و گفتم:«راست می گویی، من خود زمانی از این نعمت برخوردار بوده ام».
و او گفت:«فقط آدم های توخالی و پوشالی می توانند از چنان نعمتی برخودار باشند».
راهم را کشیدم و از مَتَرْسَک جدا شدم، بی آنکه سر در بیاورم که منظور او از گفتن آن حرف، تمجید من بود و یا تحقیر من!
سالی گذشت و مَتَرْسَک در طول این مدّت به فیلسوفی مُبدّل شد.
وقتی از کنارش رد می شدم دیدم دو کلاغ در زیر کلاهش لانه می کنند.»