شعری که زندگیست
شعری که زندگیست
موضوع شعر شاعر پیشین،
از زندگی نبود.
در آسمان خشک خیالش، او
جز با شراب و یار نمی کرد گفتگو.
او در خیال بود شب و روز،
در دام گیس مُضحِک معشوقه پای بَند،
حال آنکه دیگران،
دستی به جام باده و دستی به زلف یار،
مستانه در زمین خدا نعره می زدند!
موضوع شعر شاعر،
چون غیر از این نبود،
تاثیر شعر او نیز،
چیزی جز این نبود
آن را به جا مته نمی شد به کار زد،
در راه های رزم،
با دستکار شعر،
هر دیو صخره را،
از پیش راه خلق نمی شد کنار زد.
یعنی اثر نداشت وجودش،
فرقی نداشت بود و نبودش.
آن را به جای دار نمی شد به کار برد.
حال آن من بشخصه، زمانی،
همراه شعر خویش،
همدوش شن چوی کره ای جنگ کرده ام …
موضوع شعر
امروز
موضوع دیگری ست …
امروز، شعر، حربه ی خلق است.
زیرا که شاعران،
خود شاخه ای ز جنگل خلقند،
نه یاسمین و سنبل گلخانه ی فلان.
بیگانه نیست شاعر امروز،
با درد های مشترک خلق،
او با لبان مردم
لبخند می زند،
درد و امید مردم را،
با استخوان خویش
پیوند می زند.
الگوی شعر شاعر امروز،
گفتیم:
زندگیست!
از روی زندگی ست که شاعر،
با آب و رنگ شعر،
نقشی به روی نقشه ی دیگر،
تصویر می کند:
او شعر می نویسد،
یعنی
او دست می نهد به جراحات شهر پیر،
یعنی
او قصه می کند به شب، از صبح دلپذیر.
او شعر می نویسد،
یعنی
او درد های شهر و دیارش را،
فریاد می کند.
او با سرود خویش، روان های خسته را
آباد می کند.
او شعر می نویسد،
یعنی
او قلب های سرد و تهی مانده را، ز شوق
سرشار می کند.
او رو به صبح طالع، چشمان خفته را،
بیدار می کند.
او شعر می نویسد،
یعنی
او افتخار نامه ی انسان عصر را
تحریر می کند.
یعنی
او فتح نامه های زمانش را
تقریر می کند …
این بحث خشک معنی الفاظ خاص نیز،
در کار شعر نیست …
اگر شعر زندگی ست …
ما در تک سیاه ترین آیه های آن
گرمای آفتابی عشق و امید را
احساس می کنیم:
این یک، سرود زندگی اش را،
در خون سروده است،
وان یک، غریو زندگی اش را،
در قالب سکوت،
اما … اگر چه قافیه ی زندگی
در آن
چیزی به غیر ضربه ی کشدار مرگ نیست،
در هر دو شعر،
معنی هر مرگ
زندگی ست!
بر گرفته از کتاب «گزیده ای از ادب فارسی»،
گردآورنده علی اصغر خبره زاده
چاپ دوم انتشارات کتاب زمان – 1351