به یاد استاد بزرگوارم علیمراد داوودی
مرگ او در جایی منتشر نشده است و فقط به خاطر سنی که داشت، من از او با عنوان شادروان یاد می کنم. استاد فلسفه بود در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران. سال اول دانشجوی کلاس درسش بودم، ولی سال دوم، به دلخواه و به صورت مستمع آزاد در کلاسش حاضر می شدم.
در عرض دو سال هرگز نشنیدم که در تعریف و یا تنقید از دین و آئینی یک کلمه بر زبان بیاورد. بلکه روز های پایانی سال دوم بود که کسی به گفت استاد از رهبران بهاییان است. من هم گفتم حتی اگر از رهبران بودایی ها هم بود ذره ای از میزان احترام و علاقه من نسبت به ایشان کاسته نمی شود.
دست سرنوشت آینده مرا در خارج از مرز های کشور زادگاهم، رقم زده بود. به همین خاطر پس از پایان خدمت سربازی در امتحان «سازمان بین المللی کار» قبول شدم و راه سویس و ایتالیا و دیگر کشورهای اروپایی را در پیش گرفتم.
ولی بعد از فتنه ی انقلاب چند روزی برای دیدن مادرم راهی ایران شدم. زیرا قبل از آن، رفتنم به ایران امکان پذیر نبود (به عللی که در جای دیگر شرح داده ام).
یکی از آن روز های اقامتم در تهران با دوستی در نزدیکی اداره «مهندسی نیروی زمینی» (خیابان امیرآباد) قرار ملاقات داشتم. هنگام رفتن به دیدن آن دوست، استاد را دیدم مرا شناخت و به اسم صدا کرد. پس از خدا حافظی من راه خود را ادامه دادم ولی استاد عرض خیابان را طی کرد و وارد پارک موسوم به پارک «فرح» شد که در آن سوی خیابان قرار داشت.
بعد ها با خبر شدم که استاد را در همان پارک دستگیر کرده اند.