جنگ پشه با حبشه – ١

“… بلی قربانت شوم. من قشونی و شمشیر بند نیستم، ادعای رستمی و اسفندیاری هم ندارم، میرزای فقیر مفلوک ترسوی عاجزی هستم، از زن می ترسم، از موش می ترسم، از خزه های ته جوی می ترسم…”. . ولی در عوض نه از روس می ترسید و نه از انگلیس، و حاجی میرزا آقاسی و ملایان دور و برش هم مثل موش از او می ترسیدند.

شعری در زبان عربی هست – که ترجمه ی فارسی آن می شود: ” در زیر خاکستر، آتش پنهان می بینم، و هر آن  نزدیک است که این آتش شعله ور گردد. اگر این آتش را بزرگان قوم خاموش نکنند، آتش گیره ی آن بدن های سوخته خواهد بود.”

شوربختانه باید بگویم که امروزه چنین آتشی در ایران افروخته شده است و هر آن ممکن است که شعله ور گردد. ولی نباید فراموش کنیم که این اوّلین بار، در تاریخ ایران نیست که چنین آتشی افروخته می شود، بلکه در گذشته هم افروخته شده است و هر بار جز ویرانی برای کشور و بدبختی برای مردم بی گناه نتیجه ی دیگری نداشته است.

دنباله …

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *