اولین شعر نو فارسی El primer poema persa de estilo moderno

رسول پدرام

دوستی نوشته است : «اگر زحمت نباشد می خواهم از شما سئوال کنم:  «بگویید اولین شعر نو فارسی را چه کسی سروده است؟». آیا پیش از نیما هم کسی شعر نو گفته است یا خیر؟»

            در پاسخ باید بگویم مطرح کردن چنین پرسش هایی، نه فقط برای من «زحمت» نیست، بلکه بسیار هم مایه خوشحالی است.

از دو حال خارج نیست، یا من پاسخ پرسش شما را می دانم، و یا نمی دانم؛ که در آن صورت می روم تحقیق می کنم و به لطف پرسشی که مطرح کرده اید، خودم هم مطلب تازه ای یاد می گیرم. چون به قول ابو شکور بلخی: «تا بدانجا رسید دانش من / که بدانم همی که نادانم.»

            در ضمن نکته ای را هم فراموش نکنید، نوشتن مطالب تحقیقی (بدون دسترسی به منابع فارسی و در کشوری مثل اسپانیا)، نه کار رسول پدرام، بلکه کار حضرت فیل علیه السلام است.

             و اما شعر، «شعر» است و کهنه و نو ندارد. شاعر هم کسی است که بتواند، مفاهیم و مضمون های تازه را در قالب شعر بیان کند، و گرنه تکرار تیر مژگان و چشم نرگس و باده و ساده که شعر نیست. به قول مرحوم علی اکبر طاهر زاده (صابر): «شاعیرم چونکی وظیفم بو دور اشعار یازیم / گؤردؤگؤم نیک و بدی ایلیوب ایظهار یازیم» (شاعرم چونکه وظیفه ام شعر نوشتن است و بر زبان آوردن هر چیز خوب و بدی که می بینم).

            ولی اگر منظور شما از شعر نو، شعری است که سراینده ی آن قواعد و صنایع شعری(وزن و قافیه) سنتی را رعایت نکرده باشد، یعنی همان کاری که نیما کرد؛ باید با قاطعیت بگویم که خیر، نیما اولین کسی نیست که سنت شکنی کرده و اشعاری خارج از قالب های شعری متداول سروده باشد.  من در این جا از پرداختن به موضوعاتی از قبیل بحور و اوزان شعری، بدیع و قافیه و مطالب مرتبط با آن صرف نظر می کنم.

            نیما شعر افسانه را که به اعتقاد خیلی ها اولین شعر نو فارسی به شمار می آید در سال 1301 (1923 میلادی) سروده است، حال آنکه ابوالقاسم لاهوتی، شعر «وفای به عهد» را که آن هم شعر – در قالب نو – است، در سال 1289 (برابر با دسامبر 1909) یعنی 14 سال پیش از افسانه به نظم کشیده است. بنا بر این نه «افسانه» اولین شعر به سبک نو در زبان فارسی به حساب می آید و نه گوینده ی آن را می توان پایه گذار شعر نو محسوب داشت.

            من متن کامل «وفای به عهد» لاهوتی و علّت سروده شدن آن را، در زیر نقل می کنم. 

ابوالقاسم لاهوتی

             این شعر را، کاملاً حفظم و حتی یکبار در یکی از سخنرانی هایم در باره ی مشروطیت در تکاب، گریزی به صحرای کربلا زدم و آن را از ابتدا تا انتها برای حاضران خواندم. پس از پایان سخنرانی، چندین نفر در خیابان جلو مرا گرفتند و از من خواستند که متن آن شعر را برایشان دیکته کنم و آن ها هم یادداشت کردند.

            پیش از لاهوتی، شعر نو معروف دیگری که سراغ داریم، شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» اثر طبع شادروان علی اکبر دهخدا است.

            دهخدا تابعیّت ترکیه را داشت، و در باره ی میزان تَسَلُّط او به زبان ترکی نمی توانم اظهار نظری بکنم. همینقدر می گویم که او شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» را به اقتباس از یک شعر ترکی اثر طبع شاعر ترک اکرم بیگ سروده است که من یک بَند از اصل ترکی آن را که به ترکی عثمانی است در زیر نقل می کنم:

            «وقتا که گلوب بهار، یکسر،

            اشیا ده عیان اولور تغیّر،

            وقتا که هَزار عشق پرور،

            یاپراقلارایله ایدوب تستّر،

            بیلمم کیمه قارشی حسرتندن،

            باشلار نَوَحاته بی تأخّر؟

            قیل گوگ یوزینین لطافتندن،

            صافیّت عشقمی تخطّر

            یاد ایت بَنی بیر دقیقه یاد ایت.»

            هَزار = بلبل

           بعد از انتشار شعر دهخدا، کسان دیگری از جُمله ملک الشعراء در همین فرم و سبک و وزن و ساختمان و حتی شماره ی مصرع ها شعر هایی سرودند که یکی از معروف ترین آن ها شعر « ای دوست مرا به خاطر آور» است که من بَند اوّل آن را در این جا می آورم:

 «هر سال چو نو بهار خرّم،

بیدار شود ز خواب نوشین،

تا باز کند به روی عالم،

دیباچه ی خاطرات شیرین

از لاله دهد به سبزه زیوَر

ای دوست مرا به خاطر آور» اسد الله اشتری

             وفای به عهد

              در زمان جنگ های مشروطه، قوای عین الدوله پس از یازده ماه درگیری با آزادیخواهان، سر انجام تبریز را در محاصره ی می گیرند که دو سال طول می کشد. چنان قحطی و گرسنگی بر شهر غلبه می کند که اهالی شهر مجبور به خوردن برگ و علف و سر بریدن اسب ها می شوند. در جریان نبرد پسر زنی در جنگ تیر می خورد و زخمی می شود. ولی به خاطر شدید نبودن جراحت، زخمش التیام می یابد، در عوض نبودن در اثر نان و شدّت گرسنگی از دنیا می رود. مادرش عهد می کند، اولین قرص نانی که گیرش بیاید، سر قبر پسرش ببرد. اینک بیان آن ماجرا از زبان شعر لاهوتی:

 «اردوی ستم خسته و عاجز شد و برگشت؛

برگشت، نه با میل خود؛ از حمله ی احرار،

ره باز شد و گندم و آذوقه به خروار

هی وارد تبریز شد از هر در و دیوار.

 ***

از خوردن اسب و علف و برگ درختان،

فارغ  چو شد آن ملت باعزم و اراده،

آزاده زنی بر سر یک قبر ستاده،

با دیده ای از اشک پر و دامنی از نان.

 ***

 لـَختی سرپا دوخته بر قبر همی چشم،

بی جنبش و بی حرف، چو یک هیکل پولاد.

بنهاد پس، از دامن خود آن زن آزاد،

نان را به سر قبر، چو شیری شده در خشم.

 ***

 «در سنگر خود شد چو به خون جسم تو غلتان،

تا ظن نبری آن که وفادار نبودم،

فرزند، به جان تو! بسی سعی نمودم،

روح تو گواه است که بویی نـَبـُد از نان.

مجروح و گرسنه ز جهان دیده ببستی،

من عهد نمودم که اگر نان به کف آرم،

اوّل به سر قبر عزیز تو بیارم،

برخیز که نان بَخْشَمَت و جان بسپارم.

تشویش مکن!؛ فتح نمودیم پسر جان،

اینک به تو هم مژده ی آزادی و هم نان،

و آن شیر حلالت که بخوردیَم ز پستان

مزد تو، که جان دادی و پیمان نشکستی.»

                         شعر «یاد آر زشمع مرده یاد آر» با صدای خاموش نشدنی شادروان ایرج گرگین

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *